صبح زود بود که پیامی از حامد طالبی در یافت کردم . خبر کوتاه بود : « قطعه 26 فیلتر شد . » بلافاصله پاسخ دادم « تاسف » و پس از آن اولین لایک و شیر را در گودر بر مطلب میثم رشیدی مهرآبادی زدم که اولین منتشر کننده این خبر بود و ساعاتی بعد ، بر خلاف نظر حامد طالبی که تصور می کرد بر مشرق نیوز فشار خواهند آورد که خبر را از سایت بردارد ، سایت مشرق نیوز با گهواره اش بدور انداخته شد و این چنین بود که این خبر کوتاه ، بسرعت به یک خبر داغ و جنجالی در فضای مجازی تبدیل شد و پس از آن بود که حامیان حاج حسین قدیانی ، این نویسنده دوست داشتنی و توانای کشورمان ، با اعتراضات و ابتکارات خود صفحات اینترنت را مملو از نوشته های خود ساختند . آنان با انتشار نوشته ای از قدیانی و اما با تیتری مشترک « ما همه حسین قدیانی هستیم » دادستانی و عوامل فیلترینگ کشور را به چالش کشیدند.
راستش را بخواهید ، من از این کمیته فیلترینگ دل خوشی ندارم ، از دید من « فیلتر » تلخ است ، به زهر مار می ماند . طعم آن را چشیده ام . اواخر سال 88 بود و چند روز مانده به آغاز 89 در یک صبح نزدیک به بهار ، دوستی برایم پیامکی فرستاد به این مضمون : « عید نوروز را پیشاپیش تبریک عرض می کنم و اما کمیته فیلترینگ هدیه ای دارد برات « موشک انداز فیلتر شد » . باور نکردم تا آنگاه که با چشمان خود بر صفحه مانیتور چشم دوختم و ناباورانه خواندم : « این وبلاگ به دستور مقام قضائی ... » جرمم آن بود که نوشته بودم « خنده دار است ، کسی که به میر حسین یا حسین گفته ، در بند است و اما میر حسین راست راست در خیابان های تهران راه می رود و به دنبال راه اندازی جبهه ای بنام رساست . تا بدینوسیله در انتخابات بعدی تکرار مکرارات فرماید و یا آن دیگری فقط خمپاره بسوی نظام پرتاپ نفرمود . والا هر کاری که به تصور آید انجام داد . با نامه ای استارت اغتشاشات را زد ، پسران و دخترانش و احزاب وابسته و غیر وابسته اش گناهان بی شماری را در ولایت « بلخ » انجام دادند و اما قوه قضائیه ما در « شوشتر » به قول آقای احمدی نژاد « پیر زنی به نام هاله اسفند یاری را به جرم ترویج کننده انقلابات رنگین محاکمه می کند .»
باری ، یاد شب هایی افتادم که تا سحر نخفته بودم . روزها در خیابان های آلوده به فتنه سپر بلا می شدم و شب ها در فضای مجازی . نه به دنبال نام بودم و نه به دنبال نان ، از نان خویش می زدم ، از نهارم ، از شامم ، از خوابم . تا بروز کنم وبم را ، تا کاری کرده باشم . نه به عنوان یک افسر نرم که سربازی باشم برای دفاع از دست آوردهای انقلاب بی همتای روح الله ، نگذارم ناکسان و نااهلان گردی نشانند بر چهره زیبای ولی زمانه ام ، و یا نازک تر از گل بگویند بر سید حسن نصرالله ... بغض ... بغض ... بغض ... گلویم را می فشارد در این شب عاشورا .
براستی حضرات دارید با ما چه می کنید ، ما را به کجا می برید ؟ باور بفرمائید اگر قوه قضائیه را در یک دست و قوه مقننه را در دستی دیگر بگیرید ، هرگز نخواهید توانست ، طلوع خورشید را از «مشرق » باز دارید و یا عکاس مسلمان را از عکاسی ، امیر علی صفا اعتقاد راسخی داشت و دارد که « آینده از آن حزب الله » است و خاری شده بود و خواهد شد بر چشم آنان که تصور می کنند همه « چیز » در « آینده » از غرب طلوع خواهد کرد . و یا مازیار بیژنی ، کیست که نداند سالهاست ، با آن زنبورش چه نیش ها که نزده است بر خواص بی بصیرت . خواصی که درست در طلوع فجر آزادی ، پای « مک فارلین » ها را به سرزمین « همت » ها کشاندند . آقایون شما به دنبال عدالتید ! بسم الله . اما چرا یک بام و دو هوا !؟ مگر نه این است که همان خبری را که حامد طالبی در مشرق کار کرده بود . هاشمی نیز در سایتش به همان مطلب ، لینک داده بود . پس چرا مشرق را می رانید و هاشمی را می خوانید . آیا جرم مشرقی ها آن نیست که آنان به « جنگ ، جنگ تا رفع فتنه از عالم » اعتقاد دارند و آقای هاشمی به « جنگ ، جنگ تا وقف یک دانشگاه آزاد » چرا این همه بی تحمل شده اید ؟ گیرم که قدیانی نامه ای منتشر کرده است ، با ادبیاتی تند و تیز ، بابا اکبر که در قطعه 26 آرمیده است ، پس این حسین رنج هایش را به که باز گوید . چرا شانه های جناب لاریجانی تاب تحمل غصه های حسین را ندارد . مشرق و مغرب را به دنبالش می گردید که چی ؟ حداقل از بابا اکبر خجالت بکشید که شهید است و زنده ، اگر پرسید چرا تاب و تحمل یک نامه انتقادی حسین را ندارید ، چه خواهید گفت ؟ لابد می گوئید ، قوه قضائیه جمهوری اسلامی ایران را به زیر سوال برده است و اگر باز پرسید : پس چرا میر حسین موسوی که با فتنه سبز خود کل نظام جمهوری اسلامی را به زیر سوال می برد و آن وقت قوه محترم قضائیه یه اخطار خشک و خالی هم به حضرت ایشان که راه براه هم بیانیه صادر می کند . نمی دهد . اون وقت چی ؟
من کوچکتر از آنم که به فرزند بابا اکبر لبیک بگویم و خود را حسین قدیانی بنامم و بگویم من هم حسین قدیانی هستم ، نه ، اما بسان آن آقایی که وقتی دیده بود ماموران چهار نفر را با خود می برند ، رفته و گفته بود . آقای مامور : ما پنج نفر را کجا می برید ؟ من نیز وقتی دیدم دادستان محترم این همه وبلاگ را به مسلخ می برد و خنده بر لبان دشمنان حسین غنچه می شود . همچون آن مرد بی اختیار و اما از سر درد ، می گویم ، آن هم رسا ، آقای دادستان ما را به کجا می برید . مسدودمان می کنید ؟ خیالی نیست ، وبلاگ دیگری می زنیم ، در بندمان می کنید ، باز هم خیالی نیست ، ما به یقین کمتر از محمد علی ابطحی و یا محمد نوری زاد که نیستیم ، ما نیز به عشق حضرت ماه ، از زندان وبلاگ های خود را بروز می کنیم .
|
متن دلخواه شما
|
|